پادشاهی بود با فر و کیان
وز تمام دشمنی‌ها در امان

هرات-photo by wikiwand

زیرک و باهوش و برخودار بود
در پناه قدرت دادار بود

ناگهان فرمانروا بیمار شد
صد طبیب او را به جان تیمار شد

بهر درمان چاره‌ها ناچار گشت
پادشاه از نامرادی زار گشت

“چون قضا آید طبیب ابله شود
وآن دوا در نفع هم گمره شود”

رفتنش از دار دنیا شد عیان
خلق می‌کردند با حسرت بیان

شاه فکر جانشین افتاد و گفت
باید اینک مهره دیگر بسفت

هر که خواهد جانشین ما شود
صاحب تخت و نگین ما شود

باید او در یک شبی تا صبحدم
خوابد اندر گور من بی هم و غم

صبح فردایش جهانداری وراست
بر سریر سلطنت الحق سزاست

هیچ کس در زیر این بار گران
خود نرفت الا فقیری ناتوان

قبر شاهانه مهیا داشتند
آن فقیر بر جای شه بگذاشتند

گور تنگ وظلمت شب در برش
وز هراس قبر، خواب آمد سرش

تا که رفت در خواب آن مرد فقیر
اول آمد منکر و بعدش نکیر

پرسش هر دو ملک آغاز شد
در به روی هر سوالی باز شد

کیستی؟ گفتا فقیری بینوا
بی‌کسی، بی‌یاوری یک‌لا قبا

هستیم از دار دنیا یک خر است
این ضعیف پیر را او یاور است

گفت منکر هان! ای مرد دغا!!
یاد داری با خرت کردی جفا!!

بار سنگین پشت او بگذاشی
بی‌غذا، بر کار خود بگماشتی

چوب تر بر پشت آن خر می‌زدی
تشنه‌اش می‌داشتی، غر می‌زدی؟

هر چه دشنام و بد و بیراه بود
خود نثار آن خر کم‌خواه بود

یک به یک گفتند جورش بر خرش
می‌زد از حسرت دو دستش برسرش

زار می‌گفت با خدا از این ستم
یک خر و این نامه‌ی پر پیچ و خم

این همه وزر و وبال و صد گناه
از برای یک الاغ بی‌پناه

پیک حق در پاسخ مرد ذلیل
یعمل مثقال ذره کرد دلیل

ذره‌ای ظلم بر خری دارد عقاب
ظلم بر انسان کند، حق در عتاب

ظلم ظلم است، بر خری یا آدمی
مبلغش دینار و زر یا درهمی

هر چه مخلوق است، قدری دارد او
پیش حق از لطف، بهری دارد او

هر چه قدر آفریده شد فزون
سخت‌تر گیرد خدا در آزمون

صبح شد، خواب شبش چون راز شد
نور بر قبرش رسید، در باز شد

تا که سنگ از روی قبر برداشتند
مرد راضی ز آزمون پنداشتند

لیک او زین آزمون ناکام بود
هرچه بود آن امتحانش دام بود

آمد از گور شهنشاهی برون
شد فراری از حکایات درون

می‌دوید و خلق در پشت سرش
می‌دویدند تا بگیرند در برش

گفت: من شاهی نمی‌خواهم روید
این متاع بر گرده‌ی دیگر نهید

نامه اعمال من بهر خری
گشته پر از زشتی و بی حاصلی

بار مسئوولیت این خر بس است
میوه اعمال چاکر نارس است

این رهی، دیگر نمی‌خواهد شهی
دیگران را هم دهید این آگهی

حال من در گور را هر کس که دید
شد پیاده از خر ملک و عمید

آن خرم را هم نمی‌خواهم دگر
هر که خواهد گو برو با خود ببر

گر پیاده گز کنم بی نان و آب
بهتر است از خر سواری، با عقاب

ای رییس، قاضی و مسؤول عزیز
بر نشسته از قضا بر پشت میز

حرف میم میز، مسؤولیت است
محضر حق دیدنت، در نیت است

دست بالای سرت دست خداست
غیر حق دیدن، در این کسوت خطاست

یای میز، خود یاری حق باور است
مرحمت بر بی‌کس و بی‌یاور است

دستگیری از ضعیف بی‌پناه
ره نشان دادن به هر گم کرده راه

حرف ز زنگ خطر در هر دم است
مهلت خدمتگذاری‌ها کم است

آن صدای پر طنین رفتن است
مهمل و بار سفر را بستن است

می‌رسد وقت غروب کار ما
آنچه ماند نیست جز آثار ما

بانگ می‌آید دمی کان خواجه رفت
فکر رفتن باش نی در بند تخت

عمر کلش چون دمی باشد، چرا؟
خود کنی بر درد حسرت مبتلا

بند قدرت گر شوی، ابلیس نفس
می‌برد با دام ترس ات در قفس

ترس داری از خود و از دیگران
مضطرب، چون کوچه آهنگران

خوار و تحقیر و زبونت می‌کند
خود گرفتار جنونت می‌کند

از ردای آدمی بیرون شوی
همچو خر بر زیر هر باری روی

دوستانت، دشمن انگاری ز جهل
دایماً افتی به سر، در چاه ویل

ای به تن پوشیده شولای مقام
راه سخت است، راه سخت است والسلام

برای امتیازدهی، روی یکی از ستاره‌ها کلیک کنید!

«هر ستاره برابر یک امتیاز و پنج ستاره به معنای امتیاز کامل است»

میانگین امتیاز ۰ / ۵. تعداد آرا: ۰

نخستین فردی باشید که به این پست امتیاز می‌دهد

مطلب پیشینروانشناسی و ویروس کرونا
مطلب بعدیرویدادهای ماه اکتبر ۲۰۲۱