گیلان قسمت آباد و پر طراوتی از خاک وطن عزیز ما ایران است، با طبیعتی زاینده، بذّال و مهربان، با جنگلهای انبوه، کشتزارها، مزارع برنج و باغات سبز چای که در ساحل جنوبی دریای پر برکت مازندران آرمیده است.
برای دریافت ویژگیهای یک سرزمین مطالعه و بررسی گذشته و شناخت احوال مردمی که در آن زندگی میکنند. لازم است. اگر گیلانی هستی وقتی خانۀ خودت را بهتر شناختی زندگانیت خوشتر و شیرینتر خواهد گذشت و اگر مسافری باشی که چند روز یا چند ساعت در این منزل درنگ خواهی کرد، آگاهی به سرگذشت قسمتی از خاک وطنت خالی از فایده نخواهد بود. بنابراین مروری میکنیم برگذشته دور و نزدیک سرزمینی که نامش گیلان است.
متأسفانه از آغاز هجرت تا جلوس سلسۀ امیرکیایی لاهیجان، اطلاعات بسیار ناقصی از گیلان در دست است. ظاهراً قدیمیترین نویسندهای که به توصیف گیلان پرداخته حمدالله مستوفی است و در معتبرترین نوشتهای که از قرن هشتم هجری به قلم وی به جا مانده اول از همه از هوای گرم و مرطوب شهر رشت سخن رفته است. شهری که وسعت و اهمیت قابل توجهی داشته و پنبه و ابریشم فراوان از آنجا برای صدور تهیه میشده است.
گیلان در زمان شاه اسماعیل اول صفوی به دو قسمت «بیه پس» و «بیه پیش» منقسم شد و حکومت آن به خان احمد گیلانی سپرده شد و تا سال ۱۰۰۰ هجری که خان احمد به سبب مخالفت با شاه طهماسب دستگیر شد و به زندان افتاد، حکومت وی ادامه داشت. پس از آنکه شاه عباس اول گیلان را مسخر گشت، لاهیجان که شهر بزرگی بود به تلافی کمین کاری و حرکات ایذایی خان احمد، که تعدادی از سپاهیان صفوی را کشته بود، به ویرانهای بدل شد و مردم بیگناهش از دَم تیغ گذشتند.
از آن پس شهر رشت چندین بار به وسیلۀ قوای بیه پیش غارت شد و در سال ۱۰۴۸ هجری مطابق با ۱۶۳۶ میلادی قزاقهای «دُن» شهر را به ویرانی کشاندند و ناگوارترین واقعه یعنی غارت و تاراج شهر به دست استنکو رازین اتفاق افتاد.
در سال ۱۱۳۱ هجری زبردست خان فرمانده سپاهیان افغان این شهر را محاصره کرد. مردم رشت از پطر کبیر یاری خواستند. اما با وجود آنکه رشتیها افاغنه را به عقبنشینی وا داشتند نیرویی که پطر کبیر به کمک فرستاده بود مدت ۱۲ سال شهر را در اشغال خود داشت و سرانجام پنجاه سال بعد، یعنی در سال ۱۱۹۷ قمری آقامحمدخان قاجار شهر رشت را به تصرف خود درآورد.
پس از آن رشت به چند بلیّه بزرگ و اسفانگیز دچار آمد. اول طاعون سال ۱۲۴۶ قمری که شصت یا هشتاد هزار نفر یعنی تقریباً همه جمعیت شهر را نابود کرد و دیگر مرض و آفتی که از سال ۱۸۶۴ تا ۱۸۶۹ میلادی صنعت پرورش کرم ابریشم را از میان برد و بالاخره حریقهای وحشتناکی که اغلب بر اثر وزش بادهای موسمی رخ میداد و مدهشترین آنها سال ۱۲۸۷ هجری در زمستانی که ناصرالدین شاه چند روزی در رشت اقامت داشت اتفاق افتاد و بازارهای وسیع و متعدد آن با همه کالاها بکلی سوخت. ناصرالدین شاه در کتابچه خاطراتش به این واقعه اشاره کرده است.
بنابراین شهر رشت که در سال ۱۰۰۱ هجری قمری به امر شاه عباس مرکز ایالت گیلان شد و به تدریج رونق و آبادانی یافت، تنها پنجاه سال از عمر چهار صد و چند ساله خود یعنی بخشی از دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار تا کودتای ۱۲۹۹ شمسی رضاخان را به عنوان دورۀ طلایی به یاد دارد که جلوهاش در دهههای بعد تأکیدی شد بر توقع گیلانی به داشتن تازههای بیشتر.
در همین دورۀ نسبتاً کوتاه بود که گیلان به عنوان تنها راه مواصلاتی غرب مرکز داد و ستد خارجی شد، لقب پر طمطراق پیشاهنگی سایر بلاد ایران را گرفت و صاحب اولینها شد:
اولین کارخانۀ برق ـ اولین چاپخانه و روزنامه، اولین بلدیّه (شهرداری)، اولین خیابان سنگ فرش، اولین اِگو و گنداب رو، اولین سینما و تأتر و انجمنهای فعال فرهنگی، اولین مدرسه دخترانه و پسرانه و بالاخره اولین شهری که دولتهای انگلیس و روس و عثمانی و فرانسه در آن نمایندگی سیاسی داشتند و کنسولگری دایر کردند.
همچنین راه کوهستانی رشت و منجیل به همت و هزینه اهالی و سرپرستی «مصلحتخانه» که در حقیقت نوعی انجمن ایالتی بود و در سال ۱۲۷۸ قمری در عین استبداد ناصری تشکیل شده بود تعریض و تسطیح شد و از راه قاطر رو به راه کالسکه رو تبدیل گردید. یادمان باشد که در آن ایام اگر قصد زیارت مشهد امام رضا را داشتی ناگزیر باید از بندر انزلی با کشتی به هشترخان یا حاجی طرخان و اخیراً استراخان میرفتی و از مرز باجگیران دوباره وارد مملکت میشدی و راهی مشهد!
از اولینها میگفتم. همین بیمارستان پور سینا اولین مریضخانه ملی است که با درآمد حاصله از نمایش «عاقبت وخیم» که نمایشنامه آن را زنده یاد جهانگیر سرتیپ پور نوشته و کارگردانی کرده بود و با عوارضی که به قرار هر پوط (مقیاس وزن روسی ۲۵/۱۶ کیلو) پنج شاهی از برنجهای صدری برای مصارف ابن السبیل و یتیمان گرفته میشد، ساخته شد. در این کار خیر همت اطبایی چون دکتر آخوندزاده، دکتر علی پارسی و دکتر صادق خان زُهری کارساز بود، حتی معماران و بنایان نصف مزد معمول را دریافت کردند.
اولین مدرسه سبک جدید را اهالی رشت به پیشنهاد محمد ولی خان سپهسالار (که آن زمان نصرالسلطنه لقب داشت) حاکم رشت در عهد مظفرالدین شاه در ضلع غربی سبزه میدان ساختند و ریاست آن را حبیبالله خان معروف به گاسپادین که اهل لارود آذربایجان بود بر عهده داشت؛ قسمت فوقانی آن محل سکونت مدیر مدرسه بود و قسمت تحتانیش قرائتخانه عمومی. ثروتمندان گیلان به بنیاد آن کمک کردند و مظفرالدین شاه در ربیعالاول سال ۱۳۲۰ هنگام عبور از گیلان به عزم فرنگ مبلغ پانصد تومان که رقم معتنابهی بود برای اتمام آن اعطا کرد.
از این روست که گیلانی به خاطر گذشتۀ استثناییاش و اقامت در سرزمینی که سالیان دراز دروازۀ اروپا بود، خود را خوش فهمترین، متمدنترین و در عین حال باصفاترین مردم ایران میداند. چرا که تمدن و فرهنگ غرب از راه گیلان به ایران رسید و جذب شد و گیلانی را صاحب اولینها کرد. اولین استانی که خیلی بیش از حد معمول و متداول زمان به جامعه نسوان احترام گذاشته و موقعیتشان را دریافته است. شاهد مثال اینکه سالها پیش از نهضت کشف حجاب این کار عملاً در شهر رشت صورت گرفت و به هنگام ورود پادشاه و ملکه افغان چند خانم بدون چادر، اما با حجابی مقبول به پیشباز ملکه افغان رفتند.
داستان این است که امان الله خان پادشاه افغان اوایل سال ۱۳۰۷ شمسی، درست یک سال پیش از آنکه به سبب قیام بچه سقّا و شورشهای دیگر مجبور به استعفا و کنارهگیری از سلطنت بشود به اتفاق همسرش ملکه ثریا در بازگشت از سفر اروپا از راه باکو ـ انزلی به ایران آمدند و چند روزی در عمارت کلاه فرنگی باغ سردار معتمد (باغ محتشم) رشت بسر بردند.
تیمور تاش وزیر دربار رضاشاه مأمور پذیرایی شد و از تهران به گیلان آمد و ظاهراً از سه تن از زنان تحصیلکرده و سرشناس شهر خواسته شد کفش و کلاه بکنند و بدون حجاب معمول آن زمان با پوشش فرنگی مهماندار و ندیم ملکه افغان باشند. این اتفاق درست ده سال پیش از قضیه کشف حجاب رخ داد و در جواب اعتراض علما و انتقاد دیگران گفته شد که آن خانمها ارمنی بودهاند.
شادروان سعید نفیسی در بخشی از خاطرات سفر خود به گیلان، که در سالهای آغازین این قرن اتفاق افتاد، از گیلان با نام سرزمین ذوق و هنر و فرهنگ یاد میکند و حرفهای شنیدنی دارد، او مینویسد: در آن روزگار چندین انجمن ادبی پیشرو در رشت تأسیس شده بود و محیط ادبی آنجا از هر جهت بر تهران برتری داشت.
مهمترین آنها انجمن فرهنگ بود که همۀ اعضای آن جوان و همسن و سال ما بودند، مجلهای به نام فرهنگ به مدیریت تقی رایقی انتشار میدادند که از بهترینها در آن ایام بود و من برخی از مقالات خود را بر ایشان میفرستادم. باشگاه انجمن فرهنگ از سال ۱۳۳۵ قمری به همت میرزا حسین خان جودت تأسیس یافته بود و قرائتخانه و کتابخانه و تالار نمایش همه در چند قدمی ما بود. من به اتفاق دوست خوبم نصرالله فلسفی در مهمانخانه اروپا که در سبزه میدان، ابتدای محله بیستون بود منزل کردیم. چند بار به انزلی و غازیان رفتیم، سفری هم به لاهیجان و لنگرود و رودسر داشتیم. آن روزها شهر رشت چند روزنامه یومیه و هفتگی داشت که جنبۀ ادبی آنها بر همه روزنامههای تهران فزونی داشت و پیش از همۀ شهرهای ایران چاپخانه در آنجا دایر بود. یکی از نخستین کتابخانههای عمومی ایران در ساختمان بلدیه (شهرداری) وجود داشت که مرحوم محمدعلی تربیت در زمان ریاست معارف گیلان تأسیس کرده بود. مدارس رشت در حد خود بیش از مدارس تهران توسعه یافته بود؛ مدرسه دخترانهای که خانم روشنک نوعدوست دایر کرده بود بر مدارس دخترانۀ تهران ترجیح داشت. در آن روزها نشاط و سروری در مردم گیلان دیدم که برایم تازگی داشت. هنوز دشواریهای اقتصادی که در نتیجۀ بسته شدن راه شمال و پس از آن روی داد مردم گیلان را گرفتار نکرده بود. راه اروپا منحصر به رشت و انزلی بود، از حیث مهمانخانه و رستوران و گردشگاه این دو شهر بر دیگر شهرهای ایران رجحان داشت. راه آهن رشت به پیر بازار هنوز کار میکرد و بازارهای پر رونق رشت و انزلی خیلی بیش از تهران کالاهای اروپایی ارزان و فراوان داشت.